• 002- صندوق

  • May 24 2024
  • Length: 15 mins
  • Podcast

  • Summary

  • سردبیر: سحر نویسنده: نازنین گویندگان: نازنین صندوقچه ی اینده سلام و سلام به شما عزیزای دل خدا و خاله هما/ حالتون چطوره؟ خوبید؟ لپاتون گل گلی /لباتون خندونه؟ پشت کمد مادربزرگ یک صندوق لباس خییییلییی بزرگ بود/ حتی نمیتونید تصور کنید که چه لباسایی توش پیدا میشد/ مثل یه صندوق جادویی/. بعضی روزا پر/بعضی روزا خالی/ اما سالی و برادرش پلی/ منتظر روزی بودن که مامان بزرگ/ کمد لباس‌هاشونو تمیز کنه/، مثل وقتایی که فصل عوض میشد و لباس‌های زمستونی خودشو //بابابزرگ و کنار میذاشت و لباس‌های تابستانی‌ و بیرون آورد. اونا بهترین روزا بودن/ چون صندوق پر پر پر بود. توی جعبه پر لباسای رنگی رنگی بود که هر سال مادربزرگ برای خیریه و روز مهربونی میداد.. و قبل از اینکه اونا را بشوره و اتو کنه به به سالی و پلی اجازه میداد که بازی کنن . . سالی و پلی بعضی روزها مثل آدمای مشهور لباس می پوشیدن و وانمود میکردن که دارن به یه کنسرت میرن/ سالی پاشنه بلندترین کفشو میپوشید و بزرگترین کلاه و سرش میذاشت/. پلیم یه پیراهن مردونه با کراوات گنده میزد و سوار لیموزین خیالیش میشدو صبر میکرد تا سالی خواهرش بیاد و به کنست برن/ بعضی روزام به عنوان معلم، جراح، کشیش، مدیر، وکیل، و کلی شغل ای دیگه لباس می پوشیدن و و کلی به مردم خیالی اطافشون کمک میکردن./ حتی خیلی وقت ها دوستشون دیوید و به بازی دعوت میکرد تا بتونن وانمود کنن که اونا / پدر و مادرن و دیوید بچه شون/ خلاصه که ساعت ها و ساعت ها بازی میکردن و وانمود میکردن که بزرگ شدن / بعضی وقتا عصبانی میشدن و بعضی وقتام خوشحال به پارک میرفتن/ مامان بزرگ با یه بشقاب پر میوه وارد اتاق شد و بچه ها رو صدا زد/ سااالییی/پلییییی / بدوید بیاید / ساعت ویتامییین سالی و پلی که عاشق میوه بودن // با همون لباسایی که تنشون بود / اومدن و شروع کردن به میوه خوردن/ البتهههه اول دستاشونو شسستن/ مامان بزرگ که همیشه حرفای قشنگی میزد بهشون گفت /میدونم/فکر کردن و خیال کردن راجع به آینده/ به این که وقتی بزرگ شدید /میخوای چیکاره بشید خیلی لذت بخشه وخیلی سرگرم کننده اس/ که وانمود کنید / بزرگ شدید و به تمام کارایی که بزرگترها انجام می دن فکر کنید./ سالی سریع گفت: من که آرزو میکنم زود زود بزرگ بشم و مثل بزرگترا هر کاری که میخوام و انجام بدم / و هیچکی نباشه بهم بگه که چیکار کنم/ شما چی بچه ها دوست دارید زودی بزرگ بشید/ یا دوست دارید همون طوری کوچولو باشید و بازی کنید؟ مادر جون ادامه داد/بللله دختر قشنگم اینا خوبه ولی اما سلیمان تو کتاب جامعه / تو کتاب خدا نوشته: ای جوان تا جوانی شاد باش و بگذار دلت در روزهای جوانی تو را شاد کند امما پلی که مثل همیشه کنجکاو بود و سوال میکرد/ پرسید/ مادر جون/ یعنی چی؟/ مامان بزرگ: آفرین به تو که همیشه سوال میکنی/اول از همه، بابای آسمونا/ خدا/ میخواد بدونید که اگرچه فکر کردن به آینده و اینکه میخواید چیکاره بشید قشنگ و سرگرم کنندس ولی کودکی هم خوبی های خودشو داره/ وظیفه شما در حال حاضر /لذت بردن از همه ی چیزهای خوبه. در حال حاضر وظیفه شما اینه که با خانودتون/ مامان بابا و خواهر برادرتونیه خانواده باشید/بازی کنید،/ صحبت کنید / مساقرت برید و خلاصه کلی لذت ببرید/ به مدرسه برید و هرچه می توونید در مورد جهان و مردم و فرهنگایی که توشن یاد بگیرید/ مامن بزرگ راجع به شگفتی ...
    Show More Show Less
activate_samplebutton_t1

What listeners say about 002- صندوق

Average Customer Ratings

Reviews - Please select the tabs below to change the source of reviews.

In the spirit of reconciliation, Audible acknowledges the Traditional Custodians of country throughout Australia and their connections to land, sea and community. We pay our respect to their elders past and present and extend that respect to all Aboriginal and Torres Strait Islander peoples today.