• 001- خرسهای قطبی

  • May 24 2024
  • Length: 15 mins
  • Podcast

001- خرسهای قطبی

  • Summary

  • سردبیر: سحر

    نویسنده:

    گویندگان: مهتاب، رضا، نازنین، سحر

    بچه خرس های قطبی (کمک به فقرا )

    به نام خدای خوب و مهربون // خالق زمین و هفت آسمون

    خدایی که از بوی گل بهتره // هم از نور و بارون صمیمی تره

    به نام خداوند مهر و وفا // خداوند روزی ده با صفا

    سلام به تو / سلام به همه بچه ها ی قشنگ تر از گلا من اومدم تا واست تعریف کنم یه قصه از کارهای خوب خدا

    تنها کاری که پودی و بچه خرس هایی که یکمی از اون بزرگ تر بودن و اون هر روز باهاشون بازی میکرد / این بود که همش دنبال ماجراجویی و کشف چیزای جالب و شگفت انگیز بودن / از این طرف به اون طرف

    بعضی اوقاتم مامان و باباشون به اونا اجازه میدادن تا با دوستاشون برن بیرون و تو تپه ها یی که قطب به این قشنگی رو ساخته بودن بازی کنن اونا دوتا دوتا تقسیم میشدن تو چند تا گروه و با هم کلی بازی های جالب میکردن

    مثلا یکی از بازیاشون این بود میخوان همدیگرو شکار کنن اخه خرس های قطبی شکارچی های خیلی خوبین و واسه بدست آوردن غذا ماهی ها رو شکار میکنن اونوقت با هم کشتی میگرفتن و کلی شیطونی میکردن بعضی اوقاتم میوفتادن تو آب و حسابی خیس میشدن اونا عاشق آب سرد بودن و وقتی میوفتادن تو آب کلی کیف میکردن و با هم آبتنی میکردن و کلی بهشون خوش میگذشت

    پودی واقعاً دوست داشت با دوستانش، بوریس، هکتور و فیلیپ باشه و تمام روز بازی کنه

    اونا دوست داشتن هر کاری که بزرگترها میکنن انجام بدن یه روز که داشتن بازی میکردن و اینور و اونور میدویدن یه دفعه یه جای جالب و پیدا کردن اونجا یه جایی بود که تا حالا ندیده بودن

    یه جایی نزدیک ساحل// اونا خیلی هیجان زده بودن و از خوشحالی بالا پایین میپریدن یه دفعه در حالی که پودی و بوریس مشغول بازی در آب بودن، شنیدن که هکتور با هیجان فریاد می‌زنه :

    هکتور :

    «هییییی، ببین چی پیدا کردم!»

    همه بچه خرس ها تا اونجایی که می تونستن به سمت صدای هکتور دویدن. پاهای پودی مدام روی یخ لیز میخورد و سر میخورد همش میوفتاد روی شکم تپلی موپلی و چاقش و بعدم بلند می شد و بازم میدوید. اخه خیلی هیجان زده بود

    یه دفعه همشون وایسادن و همینجوری خیره شدن و نفس نفس زنون از اون چیزی که هکتور پیدا کرده بود کلی تعجب کرده بودن چشماشون گرد شده بود

    هکتور یه جای مخفی تو ساحل پیدا کرده بود که / هیچکسی اونجا رو بلد نبود اونجا پر از ماهی بود / خیلی هم قشنگ بود اونجا اونقدر ماهی داشت که تقریبا از آب میپریدن بیرون بوریس اول از همه رفت جلو و بقیه دوستاش صدا زد و بعدش بلند فریاد زد:

    بوریس :

    خوب بیااااین تو دیگه ….

    Show More Show Less
activate_samplebutton_t1

What listeners say about 001- خرسهای قطبی

Average Customer Ratings

Reviews - Please select the tabs below to change the source of reviews.

In the spirit of reconciliation, Audible acknowledges the Traditional Custodians of country throughout Australia and their connections to land, sea and community. We pay our respect to their elders past and present and extend that respect to all Aboriginal and Torres Strait Islander peoples today.